۱۳۸۹ خرداد ۱۸, سه‌شنبه

...

رهگذر شاخه نوری که به لب داشت به تاریکی شنها بخشید و به انگشت نشان داد سپیداری و گفت :
داش! بچه این محلی؟

۶ نظر:

Anoosh Shapoori گفت...

.... تو روحت
کلی حال کردم . اسطوره ی پست های تک خطی

قلندر گفت...

اگه نیستی،برو .... برو
(با لحن رادش در مجموعه ظنز ساعت خوش)

باهار گفت...

پویاهه تو زنده ای هنوز؟
یه جاهایی توی قشر مغزم دارم میابمت
ری مایندرم خراب شده

باهار گفت...

توی جی میل ادت کردم اکسپت بفرمایید ما را

cc گفت...

برادر ،

اینجا اهواز است و هرچیزی مدتی بلا استفاده بیفتد و مایه دست آدمیزاد نشود خاک مینشیند رویش....

چاره کار ما چیست که هر دفعه میاییم اینجا با یک هووووووووففففف جانانه باید غبار از تن ِ این پست ها بزداییم و بتوانیم کلمات ِ شمارا ببینیم!
غیبت های شما هولناک شاید نه ولی ملال انگیز است!

شقایق گفت...

من که هستم،تو چی پویاهه؟