به هر حال این هم تجربه نویی است . شبها و روزها می گذرند و هر ثانیه ای را که می گذرد ادراک می کنی که گذشته است . احساس می کنی که چیزی از فضای دورت کم شده و گم شده و تنهاترت گذاشته
فکر کن توی ساحل آتشی روشن است و لابد شب مهتاب هم بوده است. لابد خیلی ها دور آتش نشسته اند . آواز هم می خوانند .پشت پنحره اما نه آتش است نه مهتاب نه آوازهای عاشقانه . دارد صبح می شود و باز پشت پنجره مانده ای
۱۰ نظر:
آقا ما خودمونو نام نویسی کردیم...ها ها ها ...
___
و اما در مورد نوشته ات
باید بگم تا پیش از پنجره خوب بود...
با صد هزار مردم تنهایی
بی صد هزار مردم تنهایی
...
رودکی
سلام
به سراغ پارادوکس من هم بیایید .
نرم و آهسته یا سفت و همچین ییهوییش هم فرقی نداره .
شاد و پیروز باشی
درود
پنجره ات صمیمی و مهربان بود رفیق!
- دیشب اونقدر نخوابیدم که صبح شد...بعضی شبها اینجوری اند...اونقدر بیدار می مونی که شب از رو می ره و صبح می یاد...بعضی شبا هم یه جور دیگه ست...تو توی خوابی و سیاهی می ره...یه وقتایی خیلی طول می کشه تا صبح بیاد..اما بالاخره می یاد...من ایمان دارم!
salam . ziba bud . mitunam ye soal beporsam ? shoma dar murede nevisande webloge www.smilylife.persianblog.ir(همه شعر شد) chizi midunid ? age adrse web jadideshun ro darid baram commant bezarid mamnun misham . dar panahe hagh
Hello. This post is likeable, and your blog is very interesting, congratulations :-). I will add in my blogroll =). If possible gives a last there on my blog, it is about the OLED, I hope you enjoy. The address is http://oled-brasil.blogspot.com. A hug.
Hello. This post is likeable, and your blog is very interesting, congratulations :-). I will add in my blogroll =). If possible gives a last there on my blog, it is about the TV de LCD, I hope you enjoy. The address is http://tv-lcd.blogspot.com. A hug.
پشت پنجره میمیریم بی آنکه بفهمیم صبح یعنی چه
بعضی وقت ها پشت پنجره چیزی نیست جز حسرت!
ارسال یک نظر