۱۳۸۴ مهر ۱۴, پنجشنبه

كي... ؟

من حالا چيزي شبيه خودم بودم . . . گرد و خاكي روي سرم نشسته بود

۷ نظر:

ناشناس گفت...

روز سکوت و کار، شبهای خستگی.روز بی خستگی دویدن، شب سرشکستگی......

ناشناس گفت...

وقتی برگردی خودم گردگیریت می کنم!
تا بیشتر شبیه خودت باشی.

ناشناس گفت...

ای بابا گردگیری موقوف بذار اول یکی گردای خودتو بگیره .دوس جون نبینمت غمگین

ناشناس گفت...

salam
mersi ke yadi az ma mikoni

ناشناس گفت...

منم از خاک که بر خاک نشستم چون خاک..تو چرا خاک نشینی دهد آزارت مرد

ناشناس گفت...

بی خیال گرد گیری...ا
بارون بیاد خوش بو می شی... بوی خاک خیس... ا
جان تو!...ا

ناشناس گفت...

تو هميشه شبيه خودتي با خاك يا بي خاك