۱۳۸۳ اسفند ۲۳, یکشنبه

اول اینکه، گفتنیها کم نیست اینبار واقعاً من و تو کم گفتیم

* هفته پیش مراسمی برگزار شد در هتل فجر اهواز که شاید مهمترین یا جدی ترین رویداد فرهنگی استان بود این چند وقت، البته نه از جهت همه گیر بودن که از جهت جدی بودن، بررسی ادبیات داستانی جنوب و بزرگداشت عدنان قریفی نویسنده و شاعر خوزستانی ِ که بیست سال است مهاجرت کرده به هلند و آمده بود به زادگاهش . قصه خوانی هم کرد.
صفدر تقی زاده هم بود. در مورد شکل گیری ادبیات جنوب صحبت کرد دکتر صالح حسینی ِ مترجم هم بود و مصطفی مستور ِ عزیز . البته از انها که می شناختم حسن میرعابدینی هم بود. بقیه را نمی شناختم . همان شب که آمدم خانه و یادداشت ها را که نگاه کردم خواستم بنویسم در موردش در وبلاگ، با حاشیه ها و چیزاهایی که به نظرم جالب می امد، که نشد.
حالا هم که دیگر هیجانی ندارد برایم .ازتاریخش که گذشته، وقایع به نظرم بی تفاوت میرسند به هر حال.

* بگذریم

* نمایشگاه کتاب است اینجا این روزها . فقط به بهانه ی دیدن ِ دوستی هم که رفته باشم آنجا خوش می گذرد


* خواب می بینم "خالد" شدم و تبعیدیم بندر لنگه (؟) .
کنار دریا می نشینیم نیم بطری هم هست. استکان هم هست. دو تا . روی ِ خاک های نرم دراز می کشیم . باد خنکمان می کند . تو سیگاری میگیرانی و خوابم میرود جای دیگر که ربطی به داستان یک شهر ندارد.


* من از این فاصله ها بد جوری گِریَم میگیره.
کی من ؟!


* به سلامتی آقای کروبی هم تشریف آوردند اهواز .فردا، یعنی یکشنبه، سخنرانی می کند در دانشگاه چمران شاید سری بزنم تا از محافل دور نباشم خیلی.


* سردردها کمتر شده . قرصها را هم نمی خورم دیگر . دنبال کارهای فارغ التحصلیم نمی روم ، حوصله ام نمی آید. المثنی برای گواهی نامه هم باید بگیرم . باز حوصله ام نمی آید.دفتر نشریه هم نمی روم. چند قرار هم باید بگذارم باز هم ...

هیچ نظری موجود نیست: