۱۳۸۳ اسفند ۱۱, سه‌شنبه

1- این بلاگ رولینگ یه جورهایی آدم را مجبور می کند چیزی بنویسد که خیلی پایین نماند. حتی اگر به قول علی اعطا (...) باشد مطلب.

2- مریض شدم ، بد جور، بدن درد و سر درد و گلو درد و درد بی درمان.این قرصها هم که آدم رو می برند توی هپروت و خیال همه اش.

3- نسبتاً از اخبار پشت پرده انتخابات، آن چیزهایی که میگذرد در استان، مطلعم. اما چون وبلاگهای بومی خیلی پراکنده اند و وغیر شبکه، نمیشود رویش کار کرد. در این وبلاگ ارزش خبری ندارد. دوستان دیگری هم هستند که می دانند و می توانند اما، خودشان را نینداخته اند توی بازی. به نظرم از یک جا باید شروع کرد و مسایل توی استان را شفاف کرد

4- چه خبر؟

5- هوا نسبتاً خوب است. چیزی در مایه های همان روزهای نزدیک بهار همان چیزی که باید باشد پس اتفاق ِ عجیبی نیست

6- انگشت شست ِ دست چپ را گذاشته ام برای چشم راستت دوست ِ عزیز!

7- سوغاتی گرفتم از این دوست ِ مهربون.

8- دیدی آسمون خراب شد سرمون؟

9-
از ابر
تا همهمه ی باران
چه نوک ِ چیده ای دارم
که مجبورم کرده ست
آب در منقار
با اختران بگذرم
دگر نه خواب نه مرگ
که طنین کلاغان در تنگه هایم
سمور
من که بمیرم
ماه را بچر.
( هوشنگ چالنگی )

هیچ نظری موجود نیست: