۱۳۸۳ فروردین ۴, سه‌شنبه

یاد شعری اُفتاده بودم از حمید مصدق : « ... و تو می اندیشی به بهاری دیگر و به یاری دیگر » و علی که برایم توی کارت پستال نوشته بودش
این دو - سه سال ، بعد از سال تحویل به طرز بیمارگونه ای ( با یه کم اغراق ) ، اولین رفتارها و کارها رو در سال جدید ، می شمارم و حساب می کنم اولین سلام در سال جدید ، اولین خواب ، اولین فحش ، اولین دروغ ، اولین غسل ، اولین چهره دلربا .... خب بعدش هم حساب از دستم در میره دیگه.

هیچ نظری موجود نیست: