۱۳۸۳ فروردین ۱, شنبه

وقتی قرار است هیچ اتفاقی نیفتد، بگذار عید هم بیاید و برود همانطور که آمد و رفت و هیچ اتفاقی نیفتاد هر چند که عید اتفاق افتاده بود

نمی خواهم تلخ بنویسم . نمی خواهم. تلخ نیستم که تلخ بنویسم ، اگر چه اوضاع خیلی هم بر وفق مراد نیست ،نمی خواهم تلخ بنویسم

شب عید پارسال بود که از جنگ عراق نوشته بودیم همه ، و امسال لابد در خاطره ی شهری که پارسال بم بود .مردمی که دیگر نیستند و مردمی که هستند ولی انگار نیستند.و لابد در مورد جریانی که آمد و جوانی ما را با خود برد و اگر چه چند سالی بود که بی نفس بود ، رسما به سوگواریش می نشینیم امسال . بهاری بدون اصلاحات . هِه!

در مورد صدامی که دیگر نیست و چه حرف احمقانه ایست از تاریخ عبرت گرفتن .

نمی خواهم سیاسی بنویسم . لعنت بر پدر سیاست . نمی خواهم تلخ بنویسم و ادا در بیاورم
کاش ماهی ِ توی تنگ می فهمید همه ی اینها به بهانه اوست وگرنه روزها می گذرد و انگار نه انگار، حتی اگر عید اتفاق اُفتاده باشد .

هیچ نظری موجود نیست: