احساس می کنم تمام کاسه مغزم به اضافه هر سوراخی و منفذی توی صورتم را بگیر تا
حلقم، پر شده از ترشحات سینوسی ِ لعنتی، که یک نمه عفونی شده باشد. دارم زور میزنم
تا متمرکز شوم اما این ترشحاتِ لعنتی که هی فشردهتر میشوند، انگار دور مغزم را
گرفته اند؛ نمی گذارند فکر کنم. سر درد و گلودرد و همه با هم.
کافهها گرمش خوب است زمستان ها، خنکش تابستان ها. اما نوع دیگرش که کافهای
خوب است، همین کافهی چسبیده به کارواش است، که گرچه سرویس دادنش تعریفی ندارد،
اما منتظر ماندنِ غیر قابل تحمل، برای شستن ماشین را ممکن و دلپذیر می کند.
از این پسر جدید کافهچی خوشم میآید. خیلی کم سن و سال است. از اینها که
هنوز ریش و سبیلش در نیامده. قیافهی گیج و بامزهای دارد. تنها مشتری کافه هستم؛ ساعت ده صبح. بیست دقیقه طول می کشد تا یک لیوان
چای کیسهای twinings با یک شکلات باراکا، با طعم قهوه، را جلویم
بگذارد.
حالا شروع کرده به گردگیری میزها و صندلیها و بارَش. با وسواس و آرام خاک روی کانتر و شیشهها و بطریهای رویش را میگیرد. این کار را که می کند دهانش باز میماند. با دهان باز شکلش شبیه گوسفند می شود.
حالا شروع کرده به گردگیری میزها و صندلیها و بارَش. با وسواس و آرام خاک روی کانتر و شیشهها و بطریهای رویش را میگیرد. این کار را که می کند دهانش باز میماند. با دهان باز شکلش شبیه گوسفند می شود.
چای را مینوشم سرم بهتر شود؛ نمیشود.
۲ نظر:
سرش بهتر شود ؛ نمیشود !!!
:)) شبيه گوسفند..
داشتم فكر مي كردم نكنه منم موقع تمركز گرفتن شبيه گوسفندا مي شم.. بعدش ديدم نه خدا رو شكر :))
ارسال یک نظر