۱۳۸۶ مهر ۹, دوشنبه

یک اتفاق نیفتاده

نویسنده بیدار شد. حتماً مدت زیادی بوده که خواب بوده. من عاشق شوریدگی های یک مرتبه ای هستم. آدم احساس می کند خون با حجم صد برابر همیشه، توی سرش در رفت و آمد است. نویسنده سریع لباس پوشید. لابد علیرغم همیشه احساس پیری نکرده که انقدر فرز لباس پوشیده. لابد خیال کرده باید به خیابان بزند. آن هم اصلی ترین خیابان شهر. اکثر شوریده هایِ یکهویی، اینجوری هستند. لابد خیال کرده چیزی آنجا منتظرش است که حتماً باید ببیند و ادراکش کند. شاید هم خودش خیلی حالیش نبوده چه چیزی.
اصلی ترین خیابان شهر همیشه شلوغ است. می شود محو مردم شد. محو رفت و آمد و تقلا و جنب و جوش. محو روابط و داد و ستد و کلنجار و البته خیلی چیزهای دیگر. کافیست از کنار دختران جوان بگذری، نفسِ عمیقی بکشی و بویی شبیه بوی باران را برای چند ثانیه هم که شده در بینی و سینه خود حبس کنی. آنوقت است که نویسنده احساس می کند باید اتفاقی افتاده باشد یعنی می فهمد، اتفاقی افتاده و لابد دیگر احساس بازنشستگی نمیکند. حتماً خانه که بیاید خودکارش را برخواهد داشت یا پشت کامپیوترش ، اگر داشته باشد، خواهد نشست یا خاطره خیابان را نگاه خواهد داشت برای فصلی از فصلهای داستانش که اتفاق مهمی قرار است بیفتد در آن.
پی نوشت : امروز روز عجیب و غریب و البته مزخرفی بود
اسم این پست اتفاقاً اسم وبلاگ دوست نازنینم حسین خان مفید هم هست

۲ نظر:

ناشناس گفت...

اموز روز خوبی نداشتم - اتفاقات بدی نزدیک بود واسم بیفته - که یه جورایی نیفتاد ولی ضرر هم کردم - می خواستم بیام خونه و راجع به اونها بنویسم واسم پست رو بگذارم یک اتفاق نیفتاده!!!!!
جلوی در خونه عباد هم یک بار آمدم بگم بحث عوض شد !
چقدر خوب شد که یادت رفت پینگ کنی و من را مامور به این کار کردی

ناشناس گفت...

21mehr.com شهلا

پویا جان در مورد خبر های تازه زندگیت وارطان حرف من را برایت گفت؟

امیدوارم همه اهل منزل تندرست
شاد و پیروز زیوید