دوست نازنینی دارم به اسم مهدی مرادی . گاهی لطفی می کند و برایم کامند می گذارد . دوستی ما بر می گردد به دوران دانشگاه و فعالیت های اجتماعی - فرهنگی و البته سیاسی دانشجویی . روزگاری که همه اش تاریخی است و به یاد ماندنی . هر وقت که چند نفری از آن دوستان به پست هم می خوریم . مرور خاطرات صد هزار مرتبه تعریف شده شروع می شود و باز تعریف می شود و باز می خندیم و باز ناراحت می شویم و باز دعوایمان می گیرد و
حالا قرار شده ما با این آقا مهدی عزیزمان سه شنبه شب حرکت کنیم برویم به لردگان که البته دقیقا ً نمی دانم کجاست و البته شنیده ام که جای زیبایست . سه شنبه شب رفتنی هستیم و جمعه شب آمدنی . راستش اولین مسافرت من است به طبیعت ، که قرار است شب ها را در چادر بگذرانیم و روزها را به گلگشت و تفریح . تا حالا هر چه مسافرت بوده شهری بوده . دشت و دمن هم اگر بوده پیک نیکی بوده ، صبح رفته ایم و عصر آمده ایم . به هر حال جای همه دوستان خالی خواهد بود به ما که قرار است اساسی خوش بگذرد
حالا قرار شده ما با این آقا مهدی عزیزمان سه شنبه شب حرکت کنیم برویم به لردگان که البته دقیقا ً نمی دانم کجاست و البته شنیده ام که جای زیبایست . سه شنبه شب رفتنی هستیم و جمعه شب آمدنی . راستش اولین مسافرت من است به طبیعت ، که قرار است شب ها را در چادر بگذرانیم و روزها را به گلگشت و تفریح . تا حالا هر چه مسافرت بوده شهری بوده . دشت و دمن هم اگر بوده پیک نیکی بوده ، صبح رفته ایم و عصر آمده ایم . به هر حال جای همه دوستان خالی خواهد بود به ما که قرار است اساسی خوش بگذرد
۲ نظر:
تا حالا به طبيعت پناه نبردي! مطمئنا فرماوشي نشدني ميشه!
ما که دلتنگت می شویم حتی بقدر همین 3 روز...لول!
ارسال یک نظر