۱۳۸۴ تیر ۱۹, یکشنبه

...

دلم گرفته است. بهانه برای ِ دل گرفتن زیاد است اما، از آن نیست که امروز 18 تیر ماه
است و آن سال که هجدهم تیر ماه معروف بود، آن سالی که بچه های ما مجبورمیشوند روزی تاریخش را در کتاب های درسیشان حفظ کنند روزی.حادثه رخ داده بود . . . یادش به خیر . پارچه سیاهی بستم به بازوی دست چپم که مثلا در یک اقدام سمبویلک ( هه ) اعلام کنم که چه مصیبتی وارد شده بر جامعه دانشگاهی .
توی این شهر خواب زده اما. . . با این رسانه ملی قشنگش. انگار آب از آبی تکان نخورده بود.
من آرام و زیر چشمی پارچه را از بازویم باز میکردمکه مبادا کسی نرا ببیند و دنبال ِ نمرات ِ ا ُ فتاده مان میگشتم .

دلم گرفته است . بهانه برای دل گرفتن زیاد است دوست عزیز این روزها.
اما این دلگرفتگی از آن نیست که نشسته باشم و خیره به گذشته ای که چه زود گذشت و چیزی ازش نفهمیدیم . . . راستی چه روزگار خوشی بود . دلم برای علی تنگ شده . بنشینیم توی اتاق کوچکش که جای سوزن انداختن ندارد و به رسم تمام این سالها که تهران است چرت و پرت بگوییم و به هم گیر دهیم و بخندیم یا از ناکامی هایمان هی یاد کنیم و هی همدیگر را دلداری بدهیم و هی . . . راستی چه روزگار خوشی بود. . . توی اتاق کوچک علی آن سالیان که اهواز بود ، گیتار بود شعر بود . هی از آینده میگفتیم واز عشق می گفتیم و از آرزوهایمان

دلم گرفته است . باید خود را جمع و جور کنم . فرصتی نمانده. پوتین و فانوسقه و یقلبی (؟) و چه و چه را باید آماده کرد تا دو سال بعد چند ماه کمتر، همه اش کمر خمیده را زورکی صاف بگیری پا بکوبی برای که و که ، که از جلویت بگذرند و دستور بدهند . آزاد!

ریرا! حال همه ما خوب است اینجا. اما یک نفر اینجاست که وقتی یادت می افتد ریده میشود به احوالاتش . آنقدر باید بزند به در و دیوار و پنجره ها و همه باقالیها که دوباره یادش برود و آرام بگیرد

راستی از قاتل عزت ابراهیم نژاد چه خبر ؟
یادش به . . . آبان 78 بود، شاید مهر شاید زودتر . مصاحبه ای کردیم من و پژمان با امید حلالی به یاد عزت ابراهیم نژاد که چاپ شد در نوند ( نشریه دانشجویی ) با عنوان ما با عزت بر میگردیم... امید گله کرده بوداز کسانی که به تعبیر خودش نشسته اند سر سفره ی خون عزت و با خون عزت میخواهند اعتبار سیاسی بخرند، که دیگر دوره ی اسطوره سازی و این حرفها نیست. اسطوره ها متعلق به جامعه ی بیمارند . . . یاد گنجی افتادم چند روز است که در اعتصاب است این مرد ؟
شعر عزت با نام یاد بود مردگان :
ما را به خاطر بیاور
مار را که تازه جوانی بیست و دو ساله بودیم
شور عشق در سینه داشتیم و پیش از آن که عاشق شویم، سینه بر خاک سوده مردیم
مارا به خاطر بیاور
مارا که سینه سرخانی خنیاگر بودیم و ده به ده
نه در آسمان و نه در کوهسار و نه بر شاخسار
که در بازار، پیش از آن که اوازه خوان شویم
بر شاخه ای تکیده از تکیه گاه خویش
جان وا سپردیم
به خاطر دارم پیامتان را، سرنوشتتان را
آری!
و همیشه در گذرگاه خاطرم در گذراست
آوازهای صامت سینه سرخان سینه بر سیخ و
تجسد آرزوهای بیست و دو سالگان سینه بر
سنگ
و از تکرار یادشان شاید
پیش از آنکه شاعر شوم
بیست و دو ساله بمیرم.
آمین.

دلم از چه گرفته است ؟

۱۶ نظر:

ناشناس گفت...

چی بگم رفیق!تو که خودت می دونی!!!
نمی دونی؟؟؟

ناشناس گفت...

نبینمت ناراحت دائی...

ناشناس گفت...

pouyae aziz khodeto aziat nakon

ناشناس گفت...

salam. oon aamin ro akharesh fekr konam ziaadi avordi. albate midonam ke kasi az man nazar nakhast. ;) be har hal, kare kheyli khoobi bood.

ناشناس گفت...

oh oh .. aghaa sharmande. man enghad raftam too bahre she'r ke yadam raft ino ki gofte..

A.* گفت...

ghabol daram ziyadeh , amma misazatet , moafagh bashi .

ناشناس گفت...

اوهوم :(

ناشناس گفت...

poua jan dore parcham davidan va khedmat zire parcham chetoreh? dadash delemoon vasat tang misheh

ناشناس گفت...

اگه امسال 18تير اينجا بودي شايد دنبال دليلي واسه دلتنگي نمي گشتي..

ناشناس گفت...

عجب دلمون تنگ شده هاااا...

ناشناس گفت...

سئوال بی جواب...کی میدونه؟

ناشناس گفت...

تو برگشتی یا نه؟ای بابا سفر قندهار رفته بودی؟شنیدم به شهر اقوام ما هم رفتی؟کردی یاد گرفتی حالا؟

ناشناس گفت...

دستمان را مثل گربه لیس میزنیم.شبها هم آمدن کسی را جشن میگیریم....

ناشناس گفت...

مگر می شود در اين عصر آهن و فولاد و خاکستر دلتنگ نبود؟
من هم دلتنگم
از هر آنچه ايمانمش نام می دهند...

ناشناس گفت...

پديت كن ديگه لعنتي..دلم گرفت

ناشناس گفت...

سلام شما چرا آبديت نمي كني؟