۱۳۸۴ اردیبهشت ۱۵, پنجشنبه

سیاسی نوشتن ساخت منسجمی می خواهد ، ذهن منسجمی ، من ندارم.


پنج - شش سال پیش هر وقت انتخاباتی بود، بچه های فعال دانشگاه را پیدا می کردند و دعوت می کردند ستادها. برایشان صحبت می کردند و تعدادی هم جذب می شدند.
این ها تاثیر گذارترینها بودند توی اجتماعشان
حالا بعد از چند سال نماینده ها ، خوشفکرهاشان البته ، متوجه وبلاگها شدند. یا بهتر بگویم متوجه وبلاگنویسها.
نمی دانم از دانشگاه ها نا امیدند ، یا کشف کرده ا ند فضای جدید عرصه ی تاثیر گذار تری است. به هر حال امیدوارم وبلاگ نویس ها مثل دانشجوها سرکوب و سرخورده نشوند.


حسین از پونا مینویسد .
از خانه ای روی آب تا هیچ یا پوچ ( وبلاگ جدید علی اعطا )
محسن نظارت ، طنز نویس و ورزشی نویس ، جدی و نوستالژیک است در وبلاگش
پیشنهاد ngo وبلاگ نویسهای خوزستانی ( جمهور )


اما من موندنیم تا برسه دستای مرگ


همه چی تحت کنترل مرگه یادت که نرفته عزیزم


هوا پر از غبار و خاک است.انگار که رنگ نارنجی پاشیده باشند رو همه چیز. از کنار دکه غفور رد می شوم.روبه روی ساندویچی حبیب سامان لم داده به موتورسیکلت آبیش.
حبیب چربی روی دماغ را با دو انگشت می گیرد.جیگرکی بغل مغازه زل زده به سر تیز چاقو . انگار تازه متوجه نوکِ تیز چاقو شده است. با حبیب چاق سلامتی می کنم.با پانصد تومان می شود یک سوسیس بندری و یک نوشاه خورد. حبیب چربی انگستها را با روپوشش میگیرد
چی میخوری مصد
یه بندری با یه نوشابه مشکی
...

هیچ نظری موجود نیست: