۱۳۸۴ اردیبهشت ۲۰, سه‌شنبه

برای دوستان نشریاتی دانشگاه

باید پنج - شش سالی توی دانشگاه ِ اهواز درس خوانده باشی ورودی 77 - 78 باشی و این پُست محسن نظارت را بخوانی تا دلت آشوب شود نصف شبی. و تا وقتی پلکها از سنگینی خواب اجازه باز ماندن می دهند چند باره و چند باره بخوانی و هی یاد لحظاتی بیفتی که گذشت. خاطره شد و ما را با خود برد.

یاد جلسات تحریریه نشریه اصلاحات بخیر. چند ماهی که توقیف موقت بود، هر هفته پنجشنبه ها توی ِ اتاق ِ متروک کانون ( یکی از تشکلها مه از قضا اصلاح طلب بود ) جلسه میگرفتیم و وقتی اتاق متروک هم از ما گرفته شد نیمکت های سبز رنگ روبه روی کانون بود که هر روز جمعمان می کرد. .

"نیمکتی را نشان تو خواهم داد که به اندازه ی یک گناه تازه وسوسه انگیز است"
لعنت به نیمکت های سبز


برگزاری مرتب جلسات ِ زمان ِ توقیف یک جور دفاع حیثیتی بود ، یک لج بازی ناموسی برای ماندن.
چقدر برای اولین تیتر ِ بعد از توقیف فکر کرده بودیم . " ما ماندیم" بعد از شماره ما " می مانیم" که نماندیم. شماره ی بسته شده ای که هیچ وقت منتشر نشد .
راستی ما قربانی چی شدیم مهدی جان !

من بودم و تو بودی و متین و محسن و کیان و غزال و مرضیه وپویان . . . مهدی مرادی هم بود.
از آن جمع یکی مغازه باز کرد و رفت . یکی فوق می خواند . چند تایی ازدواج کردند و رفتند . چند تایی قهر کردند و رفتند ...

لعنت به نیمکتهای سبز

من و تو هم که مثلا رفتیم توی نشریات اُستانی ، دوام نیاوردیم و زدیم بیرون تا ببینیم چه می شود ...

دلم تنگ شده برای بچه های با ذوق و شجاع ِ دلگشا، بچه های با استعداد ره آورد ، نسل اولیهای نوند ، آرمانیها ، المپیکی ها ، کویریها رویشیها

محسن عزیز ! حالا فکر می کنم دوباره باید گشت و تک تک بچه ها را پیدا کرد. یک غروب شرجی کنار کارون نشست و گپ زد باور کن مجالی نیست

هیچ نظری موجود نیست: