خُب... کجای قصه بودیم؟
اول یکی بود یکی نبود یا آخر کلاغه به خونش نرسید ؟
۱۳۸۳ بهمن ۲۱, چهارشنبه
حالا که خوابیده توی بغلم دوست دارم گِل بردارم و بمالم روی چشمهاش بعد توی دهان و روی لب ها . همه صورت تا دماغش با گونه بشود یک سطح.یک بیضی کامل .
با موها کاری ندارم خیلیها موهایشان بلند است .
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر