۱۳۸۳ آبان ۷, پنجشنبه

چای می چسبد
و خاطره ی گرمی از تو شبنم می نشیند روی فنجان
وقتی کارون روی ابرهای کنار پنجره جاری شده است.


نشسته باشم توی اتاق و
فقط دستی که باید دراز شود تا زنبق را بچیند
تا دراز بشوم کنارت
تا زنبق چیده شود از زیر پای این آهوان
که هی دخترکان تاجیک با موهای بافته ی روی سینه هایشان
بچرخند ... آهوان بچرند
ابرها رنگ لبلسهایشان را بگیرد
زنبق سهم تو باشد و
فنجان سهم من

روی زمین
روی دو صندلی رو به روی هم
آنطرف تر میدان ولی عصر احتمالا جای دنجی می توان پیدا کرد
روی یک صندلی نشست
کمی چای نوشید که بچسبد
و آرام آرام
روی ابرها قدم برداشت .

هیچ نظری موجود نیست: