۱۳۸۲ آذر ۲۷, پنجشنبه

بعد از چشمها و دهان تکه های آخر انگشتا رو درست کردم و بهشون وصل کردم اما نمی دونم چرا گوشه ی پوست این شست لعنتی بازم بلند میشه !
*
کانکت که شدم ، یه شست بزرگ اومد رو مونیتور . در و که باز کردم.... شست وارد اتاق شد... تعظیمی کردم و عرش ادب و سلامی
دعوتش کردم بیاد تو هیکلش و تکون داد و نموند ... عین همون نامه های که برام فرستاده بود ... گوشی تلفن رو که بر می دارم ....
*
همیشه موقع امتحانا این شستا هی دنبال هم می چرخن .

هیچ نظری موجود نیست: