آشفته
حال و سودایی، اندوهگین و
افسرده/ چادر به سرنپوشیده، رخ با حجاب
نسپرده
پروای گیر و بندش نه، وز گزمگان
گزندش نه/ فکر " بپوش و پنهان
کن" خاطر از او نیازرده
چشمش
دو دانه یانگور از خوشه ها جدا مانده/
دست زمانه صد خم خون از این دو دانه افشرده
دیوانه، پاک دیوانه، با خلق خویش بیگانه/
گیرم برد جهان را آب، او خوابش از جهان برده
بی اختیار و بی مقصد، با باد رفته این خاشاک/
خاموش و مات و سرگردان، بی گور مانده این مرده
یک جفت اشک و نفرین را، سرباز مرده پوتین
را/ آوی ز کرده بر گردن، بندش به هم گره خورده
گفتم که: " چیست این معنی؟" خندید
و گفت: "فرزندم/ طفلک نشسته بر دوشم، پوتین برون نیاورده ..."
سیمین بهبهانی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر