خاطرت رز داوسن:
آنک بر دماغه ی کشتی ایستاد
دستم را گرفت
موج توفنده به سمت ما می آمد
من را چسباند به خودش
گفت نترس
من نترسیدم
دست نوشته کوچکی از دوست عزیز و قدیمی، حسین مفید، که امروز پیدایش کردم در انبوه کاغذهایم.
آنک بر دماغه ی کشتی ایستاد
دستم را گرفت
موج توفنده به سمت ما می آمد
من را چسباند به خودش
گفت نترس
من نترسیدم
دست نوشته کوچکی از دوست عزیز و قدیمی، حسین مفید، که امروز پیدایش کردم در انبوه کاغذهایم.
۳ نظر:
به این می گن یقین منعطف چند خطی....!
بسی لذت بردیم
راستی بابت اون سه ی عظیم پست اخیر کلی شرمنده شدم... به گمونم بتونی بزاری رو حساب حس مزخرف کافی نت نشینی....!
گفت نترس
ترسیدم/برای یک لحظه/
/اما هیچ لحظه ای این فاصله را پُر نمی کند
21mehr.comشهلا
برخی از خط نوشتهای قدیمی بسیار
.خاطره برانگیزند
ارسال یک نظر