۱۳۸۶ خرداد ۹, چهارشنبه

بله آقا من یک تروریست هستم

هرشب قبل از خواب چند نفری هستند که می کُشم و بعد می خوابم . پشت دیوار بالکن قایم می شوم ، با اسلحه دوربین دار ، از همان هایی که توی بازی آِ جی آی هست ، وسط پیشانی را نشانه گیری می کنم و بنگ .

«ع» آدم کلفتی است ، آنجا که ما هستیم همه کاره و پشت پرده همه کارهاست. میداند که مراممان با هم فرق می کند او از آنطرف است و من از این طرف . عده ای نوچه و بوقچه دارد که چو بیندازند که با خانم «الف» رابطه دارم و بعد خودش ترتیبم را بدهد . ترتیبم را می دهد .

حالا «ع» هر شب توسط من کشته می شود یا شکنجه . چند وقت پیش توی اتاق تاریکی نشسته بودیم صورت او روشن بود و من در سیاهی نشسته بودم او حرف می زد و من سئوال می کردم صورتش پر خون بود از بس تو گوشی و مشت خورده بود.

«آقای دبیر تشکیلات » سر میز نشسته . خیلی ها فهمیده اند که با خیلی ها سر و سری پیدا کرده مراوداتش مشکوک شده است . چند روز قبلش با هم دعوایمان شده و برای هم خط و نشان بسیار کشیده ایم . تلاشها و تدبیرهای من توی جلسه چاره ای نمی کند . دوستان عزیز خیانت می کنند و «آقای دبیر تشکیلات » مرا از تشکیلات بیرون می اندازد ، هر شب یکیشان را می کشم یا «آقای دبیر تشکیلات » یا یکی از دوستان عزیز را .

سیزده چهارده ساله هستم . جثه کوچکی دارم . جلوی دکان نانوایی ایستاده ام نوبت من است تا نان ها را جمع کنم و بر دارم. مرد دو متریِ پشت سریم همه اش غر می زند که زود باش و دیر و شد و چقدر تو شلی و سست و یی حال و چه چه . پشت سری هایش هم حرف هایش را تکرار می کنند ، همه غر می زنند .احساس بدی دارم . از نانوایی متنفرم . متنفر می شوم. دلم به هم می پیجد . تنم داغ می شود دوست دارم سرش فریاد بزنم. دوست دارم فحشش بدهم . نمی توانم زورم بهش نمیرسد . شب ها او را نمی کشم . می زنم. جلوی صف نانوایی عین بروس لی و جکی جان می زنمش . آنقدر می زنمش تا روی زمین می افند و دندان هایش از توی دهانش بیرون بریزد . همه پشت سریهایش با زبان دندانهایشان را لمس می کنند

۴ نظر:

ناشناس گفت...

كاش يك شب ميشد كشت و ديگر زنده نكرد و شب ديگري نبود
و امشب آخرين شبي بود كه كشته مي شد
به اشتباه
و بيدار نميشد به اشتباه

ناشناس گفت...

ببین دقیقن می فهمم چی می گیا. من اساسی یه وقتایی از این خیال پردازیا می کنم. بی شرفای پست فطرت کثافت. بچه هاشونو جلوی چشماشون تیکه تیکه می کنم تا زار بزنن.مادر...های عوضی

ناشناس گفت...

من هم خيلي از اين آدمها دارم كه بكشم و هرشب دوباره از نو شروع كنم. براي اين كه بازي تكراري نشود هرشب يك نقشه جديد مي ريزم و يك روش جديد براي كشتنشان به كار مي برم اين طوري خيلي جذاب تره. خيلي هم بهتر بهم كمك مي كنه كه كينه هام رو خالي كنم.

شهاب گفت...

http://www.siahrag.blogfa.com/post-15.aspx


چه شباهت عجیبی دارند این دو نوشته ! .