۱۳۸۲ مرداد ۲, پنجشنبه

دو تا بشکه فلزی ؛از اينا که توش قير ذوب ميکنن ؛ پر بود از خون و اندام تکه شده و سوخته آدم
حالم بد بود ....احساس یه اتفاق خونین ...فکر کردم به یه حادثه وحشتناک که داره علامتش رو اينجوزی نشون ميده
... خوابم برد باز .. يه چيز مقدس گرفته بودم از کسی و تا نيومدن بيدارم نکردن پا نشده بودم .

*

اومد تو تعمير گاه گفت يه هديه اس بگير گرفتم
منتظر بود .. چشاش تو چشام بود ...گفت هديه اس بگير
۲۰۰ تومن بده ...
گفتم نمی خوام .. هديه نمی خوام .. پولم نمی دم.....

*

دو تا بشکه بودن از همونا که توش قير دوب می کنن .

هیچ نظری موجود نیست: