۱۳۸۴ شهریور ۳۰, چهارشنبه

انگار نگفته بودي ليلي من اشتباه شنيدم . . . ا

نزديك 60 روز است كه آمده ام به اينجا . اما در اين مدت هيچ وقت دلم اينطور نگرفته بود مثل امروز .ا
نمي دانم نفس پاييز است كه دوباره به صورت مي خورد يا دلگير بودن كسي از من يا تنهايي و غم غربت .ا
توي سايت كه راه مي روي انقدر بايد جدي و محكم باشي كه همه فكر كنند حواست همه اش به انهاست ، كافيست توي خودت باشي ، يا لب و لوچه ات آويزان باشد يا قيافه ات مضطرب. ديكر همه كارگرها و راننده ها دستت ميندازند و مسخرهات مي كنند اما امروز من گيج بودم اصلا انگار روي زمين نبودم . دوست بنشينم توي سايه و كلاه از سرم بردارم و به كنجي خيره شوم و توي خودم باشد كه نمي شد . . . ا
به هر حال اين روزها كه مي گذرد ،‌ احساس مي كنم كسي در باد نمي دانم فرياد ميزند يا چه غلطي مي كند كه اينقدر كلافه ام مي كند . لعنت بر باد . لعنت بر تلفن .ا

دختر دانشجويي كه شبيه كدو تنبل است و بوي 212 ميدهد ، آفهايش را چك مي كند و در هر جواب يك :* مي فرستد . ا

يك يادداشت قديمي كه جان ميدهد با صداي دورگه زنانه خوانده شود و ياد كتابي نه خيلي قديمي كه گوش جديدي آن را شنيده است چه فانتزيهاي غم آلودي . مردي با بيل مادر زنش را كشت

اگر ياد انگار گفته بودي ليلي افتادم نه به خطر اين است كه اينجا بيستون دارد و شكل ليلي با آن موهاي اشفته اش روي كوه پيداست . نه . حتما ضرورتي داشته

۱۰ نظر:

مهدی محسنی | Mehdi Mohseni گفت...

چند روز مانده تا ما اینجا احساس دل تنگی کنیم!خوشبه حالمان که هنوز هوا گرم است و پاییز نیامده تا دلتنگمان کند.این چند روز همو غنیمت است دیگر.اگر دلتنگی ربطی به فصل ها داشته باشد.

A.* گفت...

.....

ناشناس گفت...

من از نهایت تو حرف می زنم...آنجا که با هم آنقدر مزخرف می گفتیم که دیگر از خنده مست می شدیم و حالا آنقدر یبس شده ایم که دیگر خنده از یادمان رفته..این لیلی دارد کجا می برد ما را..نمی خواهم لیلی را نمی خواهم حتی لیلی را..

ناشناس گفت...

چه خبره ؟

ایل کوچ کرد .

در کوه خیال مجنون را بی لیلی دیدم ...

.....................
روز اول مهر دلکت بیشتر تنگ میشه
عروسکم

ناشناس گفت...

چي نوشتي نصف شبي بد جور بهم ريختم. فكر كنم الان وقت بيرون زدن باشه. سيگار ندارم. اتاق تاريكه و يه مشت كاغذ جلوم ريخته. كاش سيگار داشتم. انگار از روز اول نبودند. من ديگر نمي بينم. تو نگاه كن ببين پيش كدام كبوتر است. چشمهاي من ديگر نمي بيند.روي كدام كوه. كدام پشت بام؟ انگار گفته بودي ليلي

ناشناس گفت...

دلتنگ تر از همیشه هستم.دلیلش را خوب می دانم.کاش باران ببارد.

ناشناس گفت...

اون جا اهواز است پویاهه، آره؟

ناشناس گفت...

chera del gir shayad kasi montazerete va to be fekre oni bekhatere hamine ke delgiri be man sar bezan ok bye

ناشناس گفت...

یاد این شعره افتاد م که میگه : اگر بامن نبودش هیچ میلی ..چرا ظرف مرا بشکست لیلی

ناشناس گفت...

آمار خوبیه... توی 60 روز یک روز... به خودت امیدوار باش.... داری بزرگ می شی انگار.... البت اگر غرق در روزمرگی شدن ملاک بزرگی باشه... به منم سر بزن... مواظب خودت هم باش پویاهه